مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۳۷۷: ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده تا بداند که شب ما به چه سان می گذرد غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده چند روزی جهت تجربه بیمارش کن با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده ببرش سوی بیابان و کن او را تشنه یک سقایی حجری سینه سبکسارش ده گمرهش کن که ره راست نداند سوی شهر پس قلاوز کژ بیهده رفتارش ده عالم از سرکشی آن مه سرگشته شدند مدتی گردش این گنبد دوارش ده کو صیادی که همی کرد دل ما را پار زو ببر سنگ دلی و دل پیرارش ده منکر پار شده ست او که مرا یاد نماند ببر انکار از او و دم اقرارش ده گفتم آخر به نشانی که به دربان گفتی که فلانی چو بیاید بر ما بارش ده گفت آمد که مرا خواجه ز بالا گیرد رو بجو همچو خودی ابله و آچارش ده بس کن ای ساقی و کس را چو رهی مست مکن ور کنی مست بدین حد ره هموارش ده مولانا بلخی