مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۳۷۱: کی بود خاک صنم با خون ما آمیخته
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کی بود خاک صنم با خون ما آمیخته خوش بود این جسم ها با جان ها آمیخته این صدف های دل ما با چنین درد فراق با گهرهای صفای باوفا آمیخته روز و شب با هم نشسته آب و آتش هم قرین لطف و قهری جفت و دردی با صفا آمیخته وصل و هجران صلح کرده کفر ایمان یک شده بوی وصل شاه ما اندر صبا آمیخته گرگ یوسف خلق گشته گرگی از وی گم شده بوی پیراهن رسیده با عما آمیخته خاک خاکی ترک کرده تیرگی از وی شده آب همچون باده با نور صفا آمیخته شادیا روزی که آن معشوق جان های لقا آمده در بزم مست و با شما آمیخته مست کرده جمله را زان غمزه مخمور خویش تا ز مستی اجنبی با آشنا آمیخته تا ز بسیاری شراب ابلیس چون آدم شده لعنت ابلیس هم با اصطفا آمیخته آن در بسته ابد بگشاده از مفتاح لطف قفل های بی وفایی با وفا آمیخته سر سر شمس دین مخدوم ما پیدا شده تا ببینی بنده با وصف خدا آمیخته ای خداوند شمس دین فریاد از این حرف رهی ز آنک هر حرفی از این با اژدها آمیخته یک دمی مهلت دهم تا پستتر گیرم سخن ز آنک تند است این سخن با کبریا آمیخته در ره عشاق حضرت گو که از هر محنتش صد هزاران لطف باشد با بلا آمیخته قطره زهر و هزاران تنگ تریاق شفا نفخه عیسی دولت با وبا آمیخته خواری آن جا با عزیزی عهد بسته یک شده پستی آن جا از طبیعت با علا آمیخته جان بود ارزان به نرخ خاک پیش جان جان گر چه این جا هست جان ها با غلا آمیخته از پی آن جان جان جان ها چنان گوهر شده مس جان با جان جان چون کیمیا آمیخته آخر دور جهان با اولش یک سر شده ابتدای ابتدا با انتها آمیخته در سرای بخت رو یعنی که تبریز صفا تا ببینی این سرا با آن سرا آمیخته مولانا بلخی