مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۳۱۵: دل دست به یک کاسه با شهره صنم کرده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل دست به یک کاسه با شهره صنم کرده انگشت برآورده اندر دهنم کرده دل از سر غمازی یک وعده از او گفته درخواسته من از وی او نیز کرم کرده عشقش ز پی غیرت گفتا که عوض جان ده این گفت به جان رفته جان نیز نعم کرده از بعد چنان شهدی وز بعد چنان عهدی لشکرکش هجرانت بر بنده ستم کرده از هجر عجب نبود این ظلم و ستم کردن کو پرچم عشاقان صد گونه علم کرده ای آنک ز یک برقی از حسن جمال خود این جمله هستی را در حال عدم کرده وآنگه ز وجود تو برساخته هستی را تا جمله حوادث را انوار قدم کرده ده چشم شده جان ها چون نای بنالیده چون چنگ شده تن ها هم پشت به خم کرده بس شادی در شادی کان را تو به جان دادی وز بهر حسودان را در صورت غم کرده اندر پی مخدومی شمس الحق تبریزی کی باشد تن چون دل از دیده قدم کرده مولانا بلخی