مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۳۰۳: ناگاه درافتادم زان قصر و سراپرده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ناگاه درافتادم زان قصر و سراپرده در قعر چنین چاهی ناخورده و نابرده دنیا نبود عیدم من زشتی او دیدم گلگونه نهد بر رو آن روسپی زرده گلگونه چه آراید آن خاربن بد را آن خار فرورفته در هر جگر و گرده با تارک گل آمد موبند فروهشته ابروی خود از وسمه آن کور سیه کرده منگر تو به خلخالش ساق سیهش را بین خوش آید شب بازی لیک از سپس پرده رو دست بشو از وی ای صوفی روشسته دل را بستر از وی ای مرد سراسترده بدبخت و گران جانی کو بخت از او جوید دربند بزرگی شد می سوزد چون خرده فریاد رس ای جانان ما را ز گران جانان ای از عدمی ما را در چرخ درآورده خاموش سخن می ران زان خوش دم بی پایان تا چند سخن سازی تو زین دم بشمرده مولانا بلخی