مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۲۸۷: آمد یار و بر کفش جام میی چو مشعله
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آمد یار و بر کفش جام میی چو مشعله گفت بیا حریف شو گفتم آمدم هله جام میی که تابشش جان ببرد ز مشتری چرخ زند ز بوی او بر سر چرخ سنبله کوه از او سبک شده مغز از او گران شده روح سبوکشش شده عقل شکسته بلبله پاک نی و پلید نی در دو جهان بدید نی قفل گشا کلید نی کنده هزار سلسله تازه کند ملول را مایه دهد فضول را آنک زند ز بی رهه راه هزار قافله پیش رو بدان شده رهزن زاهدان شده دایه شاهدان شده مایه بانگ و غلغله هر کی خورد ز نیک و بد مست بمانده تا ابد هر که نخورد تا رود جانب غصه بی گله غرقه شو اندر آب حق مست شو از شراب حق نیست شو و خراب حق ای دل تنگ حوصله هر کی بدان گمان برد از کف مرگ جان برد آنک نگویم آن برد اینت عظیم منزله مولانا بلخی