عبید زاکانی
اخلاق الاشراف
باب سوم در عفت - مذهب مختار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اصحابنا می فرمایند که : قدما در این باب غلطی شنیع کرده اند و عمرگرانمایه به ضلالت و جهالت بسر برده هر کس که این سیرت ورزد، او را از زندگانی هیچ بهره نباشد. در نصل تنزیل آورده است که:«...انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم وتکاثر فی الاموال و الاولاد...» و معنی آن چنین فهم فرموده اند که مقصود از حیات دنیا لعب و لهو و زینت و تفاخر و جمع کردن مال و غلبه نسل است. می فرمایند که لهو و لعب بی فسق و آلات مناهی امری ممتنع است، و جمع کردن مال بی رنجاندن مردم و ظلم و بهتان و زبان در عرض دیگران دراز کردن محال. پس ناچار هر که عفت ورزد از این ها محروم باشد، و او را از زندگان نتوان شمرد، و حیات او عبث باشد و بدین آیت که افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون؟ ماخوذ بود و و خود چه کلپتره باشد که شخص را با ماه پیکری خلوتی دست دهد، و از وصال جانفزای او بهره مند نگردد و گوید که «من پاکدامنم»؛ تا به داغ حرمان مبتلا گردد، و شاید بود که او را مده العمر چنان فرصتی دست ندهد، از غصه میرد و گوید«اضاعه الفرصه غصه» آنکس را که وقت یاو را عفیف و پاکدامن و خویشتن دار گفتندی، اکنون کون خر و مندبور و دمسرد می خوانند. می فرمایند که«چشم و گوش و زبان و دیگر اعضا از بهر جذب منفعت و دفع مضرت آفریده اند، و هر عضوی را از خاصیتی که سبب ایجاد او بوده منع کردن، موجب بطلان آن عضو است. پس چون بطلان عضو روا نیست هر کس باید که آنچه او را به چشم خوش می آید آن را بیند، و آنچه به گوش خوش می آید آن را شنود، و آنچه مصالح او بدان منوط باشد از خبث و ایذاء و بهتان و عشوه و دشنام فاحش و گواهی به دروغ آن بر زبان راند؛ اگر دیگری را بدان مضرتی باشد یا دیگری را خانه خراب شود بدان التفات نباید کرد، و خاطر از این معنی خوش باید داشت هر چه ترا خوش آید می کن و می گوی؛ هر کسی را که دلت می خواهد بی تحاشی می...، تا عمر بر تو زوال نگردد. تا بتوانی نگار دلبر می جوی معشوقه چابک و خوش غر می جوی چون یافتیش مده مجال نفسی می... و رها می کن و دیگر می جوی می فرمایند که اگر استادی یا یاری را از این کس داعیه تمتعی باشد باید که بی توقف و تردد تن در دهد و دفع به هیچوجه روا ندارد که الفرصه تمر مر السحاب از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه گردد زمان و باید که منع در خاطر نیارد که المنع کفر، و آن را غنیمت تمام باید شمرد؛ چه مشاهده می رود که هر کس از زن و مرد جماع نداد همیشه مفلوک و منکوب باشد و به داغ حرمان و خذلان سوخته و به براهین قاطعه مبرهن گردانیده اند که از زمان آدم صفی تا اکنون هر کس که جماع نداد امیر و وزیر و پهلوان و لشکر شکن و قتال و مالدار و دولتیار و شیخ و واعظ و معرف نشد. دلیل بر صحت این قول آنکه متصوفه جماع دادن را عله المشایخ گویند. در تواریخ آمده است که رستم زال آن همه ناموس و شوکت از...دادن یافت. چنانکه گفته اند: تهمتن چو بگشاد شلوار بند به زانو در آمد یل ارجمند عمودی برآورد هومان چو دود بدان سان که پیرانش فرموده بود چنان در زه...رستم سپوخت که از زخم آن...رستم بسوخت دگر باره هومان در آمد به زیر تهمتن به سان هژبر دلیر بدو در سپوزید یک...سخت که شد...هومان همه لخت لخت دو شمشیر زن...دریده شدند میان یلان برگزیده شدند تو نیز ای برادر چو گردی قوی سزد گر سخن های من بشنوی بخسبی و...سوی بالا کنی هنرهای خود را هویدا کنی که تا هر کس آید همی...ت دل از ...خوردن بیاسایدت «چو بر کس نماند جهان پایدار همان به که نیکی بود یادگار» و نیز گفته اند: سعادت ابدی در جماع کردن دان ولیک گوی سعادت کسی برد که دهد حقا که بزرگان ما این سخن از سر تجربه می فرمایند و حق با طرف ایشان است. چه به حقیقت معلوم شده است که...درستی یمنی ندارد. مرد باید که دهد و ستاند – چه نظام کارها به داد و ستد است؛ تا او را بزرگ و کریم الطرفین توان گفت؛ و اگر پدر و مادرش داده باشند او را نسیب الابوین خطاب شاید کرد. و اگر چه بعضی از عوام طعنه زنند که جماع دادن کرمی باژگونه و مروتی از کونسو باشد؛ اما سخن ایشان را اعتباری نیست، و ندانسته باشند که:الجود بالنفس اقصی غایه الجود هر کس از بدبختی فرصت دادن فوت کند کلید دولت گم کرده باشد و ابدالدهر در مذلت و شقاوت بماند، و شاعر در حق او گفته است: بهل تا به دندان گزد پشت دست تنوری چنین گرم و نانی نبست آن نیک بخت را که مستعد قبول نصایح است، در این باب، این قدر کافی است. ایزد باری همگنان را توفیق خیر کرامت کناد. عبید زاکانی