مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف ر - ز
غزل شمارهٔ ۱۱۵۲: ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر اسیر عشق نگردد ز رنج و خواری سیر ز زخم های نهانی که عاشقان دانند به خون درست و نگردد ز زخم کاری سیر مقیم شد به خرابات و جمله رندان را خراب کرد و نشد از شراب باری سیر هزار جان مقدس سپرد هر نفسی در آن شکار و نشد جان از آن شکاری سیر مثال نی ز لب یار کام پرشکرست ولیک نیست چو نی از فغان و زاری سیر بگفت تو ز چه سیری بگفتم از جز تو ولیک هیچ نگردم از آنچ داری سیر نه شهر و یار شناسیم ای مسلمانان از آنک نیست دل از جام شهریاری سیر هوای تو چو بهارست و دل ز توست چو باغ که باغ می نشود از دم بهاری سیر چو شرمسارم از احسان شمس تبریزی که جان مباد از این شرم و شرمساری سیر مولانا بلخی