مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف ر - ز
غزل شمارهٔ ۱۱۴۵: به من نگر که منم مونس تو اندر گور
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به من نگر که منم مونس تو اندر گور در آن شبی که کنی از دکان و خانه عبور سلام من شنوی در لحد خبر شودت که هیچ وقت نبودی ز چشم من مستور منم چو عقل و خرد در درون پرده تو به وقت لذت و شادی به گاه رنج و فتور شب غریب چو آواز آشنا شنوی رهی ز ضربت مار و جهی ز وحشت مور خمار عشق درآرد به گور تو تحفه شراب و شاهد و شمع و کباب و نقل و بخور در آن زمان که چراغ خرد بگیرانیم چه های و هوی برآید ز مردگان قبور ز های و هوی شود خیره خاک گورستان ز بانگ طبل قیامت ز طمطراق نشور کفن دریده گرفته دو گوش خود از بیم دماغ و گوش چه باشد به پیش نفخه صور به هر طرف نگری صورت مرا بینی اگر به خود نگری یا به سوی آن شر و شور ز احولی بگریز و دو چشم نیکو کن که چشم بد بود آن روز از جمالم دور به صورت بشرم هان و هان غلط نکنی که روح سخت لطیفست عشق سخت غیور چه جای صورت اگر خود نمد شود صدتو شعاع آینه جان علم زند به ظهور دهل زنید و سوی مطربان شهر تنید مراهقان ره عشق راست روز ظهور به جای لقمه و پول ار خدای را جستی نشسته بر لب خندق ندیدیی یک کور به شهر ما تو چه غمازخانه بگشادی دهان بسته تو غماز باش همچون نور مولانا بلخی