مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف ر - ز
غزل شمارهٔ ۱۱۳۷: شدست نور محمد هزار شاخ هزار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شدست نور محمد هزار شاخ هزار گرفته هر دو جهان از کنار تا به کنار اگر حجاب بدرد محمد از یک شاخ هزار راهب و قسیس بردرد زنار تو را اگر سر کارست روزگار مبر شکار شو نفسی و دمی بگیر شکار تو را سعادت بادا که ما ز دست شدیم ز دست رفتن این بار نیست چون هر بار پریر یار مرا گفت کاین جهان بلاست بگفتمش که ولیکن نه چون تو بی زنهار جواب داد تو باری چرا زنی تشنیع که پات خار ندید و سرت نیافت خمار بگفتمش که بلی لیک هم مگیر مرا نیاحتی که کنم وفق نوحه اغیار چو میرخوان توام ترش بنهم و شیرین که هر کسی بخورد بای خود ز خوان کبار به سوزنی که دهان ها بدوخت در رمضان بیا بدوز دهانم که سیرم از گفتار ولی چو جمله دهانم کدام را دوزی نیم چو سوزن کو را بود یکی سوفار خیار امت محتاج شمس تبریزند شکافت خربزه زین غم چه جای خیر و خیار مولانا بلخی