مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف ر - ز
غزل شمارهٔ ۱۰۴۲: منم از جان خود بیزار بیزار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
منم از جان خود بیزار بیزار اگر باشد تو را از بنده آزار مرا خود جان و دل بهر تو باید که قربان تو باشد ای نکوکار ز آزار دلت گر چه نگویی درون جان من پیداست آثار بهار از من بگردد چون ندانم چو در دل جای گلشن پر شود خار گناهم پیش لطفت سجده آرد که ای مسجود جان زنهار زنهار گنه را لطف تو گوید که تا کی گنه گوید بدو کاین بار این بار تن و جانی که خاک تو نباشد تن او سله باشد جان او مار تو خورشیدی و مرغ روز خواهی چو مرغ شب بیاید نبودش بار چو برگیری تو رسم شب ز عالم چه پرها برکند مرغ شب ای یار به حق آن که لطف تو جهانست که آن جا گم شود این چرخ دوار به چشم جان چه دریا و چه صحرا در آن عالم چه اقرار و چه انکار به تنگی درفتد هرک از تو ماند فروکن دست و او را زود بردار به قصد از شمس تبریزی نگردم چگونه زهر نوشد مرد هشیار مولانا بلخی