مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف ر - ز
غزل شمارهٔ ۱۰۱۶: انا فتحنا عینکم فاستبصروا الغیب البصر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
انا فتحنا عینکم فاستبصروا الغیب البصر انا قضینا بینکم فاستبشروا بالمنتصر باد صبا ای خوش خبر مژده بیاور دل ببر جانم فدات ای مژده ور بستان تو جانم ماحضر شمشیرها جوشن شود ویرانه ها گلشن شود چشم جهان روشن شود چون از تو آید یک نظر ای قهر بی دندان شده وی لطف صد چندان شده جان و جهان خندان شده چون داد جان ها را ظفر هر کس که دیدت ای ضیا وان حضرت باکبریا بادا ورا شرم از خدا گر او بلافد از هنر نگذاشت شیر بیشه ای از هست ما یک ریشه ای الا که نیم اندیشه ای در روز و شب هجران شمر ای آفرین بر روی شه کز وی خجل شد روی مه کوران به دیده گفته خه بشنوده لطفش گوش کر از عشق آن سلطان من وان دارو و درمان من کی سیر گردد جان من در جان من جوع البقر ان کان عیشا قد هجر و اختل عقلی من سهر والله روحی ما نفر والله روحی ما کفر من ابروش او ماه وش او روز و من همچو شبش او جان و من چون قالبش حیران از آن خوبی و فر آه از دعا بی سامعی جرم و گنه بی شافعی درد و الم بی نافعی رویم چو زر بی سیمبر کی باشد آن در سفته من الحمدلله گفته من مستطرب و خوش خفته من در سایه های آن شجر تا دیدمی جانان خود من جویمی درمان خود که گویمش هجران خود بنمایمش خون جگر ای گوهر بحر بقا چون حق تو بس پنهان لقا مخدوم شمس الدین را تبریز شهر و مشتهر مولانا بلخی