مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۴۷۹: ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست بهانه کن که بتان را بهانه آیینست از آن لب شکرینت بهانه های دروغ به جای فاتحه و کاف ها و یاسینست وفا طمع نکنم زانک جور خوبان را طبیعت است و سرشت است و عادت و دینست اگر ترش کنی و رو ز ما بگردانی به قاصد است و به مکر است و آن دروغینست ز دست غیر تو اندر دهان من حلوا به جان پاک عزیزان که گرز رویینست هزار وعده ده آنگه خلاف کن همه را که آن سراب که ارزد صد آب خوش اینست زر او دهد که رخش از فراق همچو زر است چرا دهد زر و سیم آن پری که سیمینست جواب همچو شکر او دهد که محتاج است جواب تلخ تو را صد هزار تمکینست جمال و حسن تو گنج است و خوی بد چون مار بقای گنج تو بادا که آن برونینست قماش هستی ما را به ناز خویش بسوز که آن زکات لطیفت نصیب مسکینست برون در همه را چون سگان کو بنشان که در شرف سر کوی تو طور سینینست خورند چوب خلیفه شهان چو شاه شوند جفای عشق کشیدن فن سلاطین است امام فاتحه خواند ملک کند آمین مرا چو فاتحه خواندم امید آمینست هر آن فریب کز اندیشه تو می زاید هزار گوهر و لعلش بها و کابینست چنانک مدرسه فقه را برون شوها است بدانک مدرسه عشق را قوانینست خمش کنیم که تا شرح آن بگوید شاه که زنده شخص جهان زان گزیده تلقینست مولانا بلخی