مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۴۴۹: جانا جمال روح بسی خوب و بافرست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جانا جمال روح بسی خوب و بافرست لیکن جمال و حسن تو خود چیز دیگرست ای آنک سال ها صفت روح می کنی بنمای یک صفت که به ذاتش برابرست در دیده می فزاید نور از خیال او با این همه به پیش وصالش مکدرست ماندم دهان باز ز تعظیم آن جمال هر لحظه بر زبان و دل الله اکبرست دل یافت دیده ای که مقیم هوای توست آوه که آن هوا چه دل و دیده پرورست از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن کان ها به او نماند او چیز دیگرست چاکرنوازیست که کردست عشق تو ور نی کجا دلی که بدان عشق درخورست هر دل که او نخفت شبی در هوای تو چون روز روشنست و هوا زو منورست هر کس که بی مراد شد او چون مرید توست بی صورت مراد مرادش میسرست هر دوزخی که سوخت و در این عشق اوفتاد در کوثر اوفتاد که عشق تو کوثرست پایم نمی رسد به زمین از امید وصل هر چند از فراق توم دست بر سرست غمگین مشو دلا تو از این ظلم دشمنان اندیشه کن در این که دلارام داورست از روی زعفران من ار شاد شد عدو نی روی زعفران من از ورد احمرست چون برترست خوبی معشوقم از صفت دردم چه فربه ست و مدیحم چه لاغرست آری چو قاعده ست که رنجور زار را هر چند رنج بیش بود ناله کمترست همچون قمر بتافت ز تبریز شمس دین نی خود قمر چه باشد کان روی اقمرست مولانا بلخی