مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۴۴۰: امروز شهر ما را صد رونقست و جانست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
امروز شهر ما را صد رونق ست و جانست زیرا که شاه خوبان امروز در میانست حیران چرا نباشد خندان چرا نباشد شهری که در میانش آن صارم زمانست آن آفتاب خوبی چون بر زمین بتابد آن دم زمین خاکی بهتر ز آسمانست بر چرخ سبزپوشان پر می زنند یعنی سلطان و خسرو ما آن ست و صد چنانست ای جان جان جانان از ما سلام برخوان رحم آر بر ضعیفان عشق تو بی امانست چون سبز و خوش نباشد عالم چو تو بهاری چون ایمنی نباشد چون شیر پاسبانست چون کوفت او در دل ناآمده به منزل دانست جان ز بویش کان یار مهربانست آن کو کشید دستت او آفریده ستت وان کو قرین جان شد او صاحب قرانست او ماه بی خسوف ست خورشید بی کسوفست او خمر بی خمارست او سود بی زیانست آن شهریار اعظم بزمی نهاد خرم شمع و شراب و شاهد امروز رایگانست چون مست گشت مردم شد گوهرش برهنه پهلو شکست کان را زان کس که پهلوانست دلاله چون صبا شد از خار گل جدا شد باران نبات ها را در باغ امتحانست بی عز و نازنینی کی کرد ناز و بینی هر کس که کرد والله خام ست و قلتبانست خامش که تا بگوید بی حرف و بی زبان او خود چیست این زبان ها گر آن زبان زبانست مولانا بلخی