مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۳۹۱: مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست وان حیات باصفای باوفا مست آمدست گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش کو بدین شیوه بر ما بارها مست آمدست آب ما را گر بریزد ور سبو را بشکند ای برادر دم مزن کاین دم سقا مست آمدست می فریبم مست خود را او تبسم می کند کاین سلیم القلب را بین کز کجا مست آمدست آن کسی را می فریبی کز کمینه حرف او آب و آتش بیخود و خاک و هوا مست آمدست گفتمش گر من بمیرم تو رسی بر گور من برجهم از گور خود کان خوش لقا مست آمدست گفت آن کاین دم پذیرد کی بمیرد جان او با خدا باقی بود آن کز خدا مست آمدست عشق بی چون بین که جان را چون قدح پر می کند روی ساقی بین که خندان از بقا مست آمدست یار ما عشق است و هر کس در جهان یاری گزید کز الست این عشق بی ما و شما مست آمدست مولانا بلخی