مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۳۸۷: خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست گفت آری من قصابم گردران با گردنست دی تماشا رفته بودم جانب صحرای دل آن نگنجد در نظر چه جای پیدا کردنست چشم مست یار گویان هر زمان با چشم من در دو عالم می نگنجد آنچ در چشم منست رو فزون شو از دو عالم تا بریزم بر سرت آنچ دل را جان جان و دیدگان را دیدنست ذره ذره عاشقانه پهلوی معشوق خویش می زند پهلو که وقت عقد و کابین کردنست اندر آن پیوند کردن آب و آتش یک شده ست غنچه آن جا سنبلست و سرو آن جا سوسنست زیر پاشان گنج ها و سوی بالا باغ ها بشنو از بالا نه وقت زیر و بالا گفتنست من اگر پیدا نگویم بی صفت پیداست آن ذوق آن اندر سرست و طوق آن در گردنست شمس تبریزی تو خورشیدی چه گویم مدح تو صد زبان دارم چو تیغ اما به وصفت الکنست مولانا بلخی