مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۳۶۷: دل آمد و دی به گوش جان گفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل آمد و دی به گوش جان گفت ای نام تو این که می نتان گفت درنده آنک گفت پیدا سوزنده آنک در نهان گفت چه عذر و بهانه دارد ای جان آن کس که ز بی نشان نشان گفت گل داند و بلبل معربد رازی که میان گلستان گفت آن کس نه که از طریق تحصیل آموخت ز بانگ بلبلان گفت صیادی تیر غمزه ها را آن ابروهای چون کمان گفت صد گونه زبان زمین برآورد در پاسخ آن چه آسمان گفت ای عاشق آسمان قرین شو با او که حدیث نردبان گفت زان شاهد خانگی نشان کو هر کس سخنی ز خاندان گفت کو شعشعه های قرص خورشید هر سایه نشین ز سایه بان گفت با این همه گوش و هوش مستست زان چند سخن که این زبان گفت چون یافت زبان دو سه قراضه مشغول شد و به ترک کان گفت وز ننگ قراضه جان عاشق ترک بازار و این دکان گفت در گوشم گفت عشق بس کن خاموش کنم چو او چنان گفت مولانا بلخی