مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۳۲۱: آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شدهست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شده ست تا روز بر دیوار ما بی خویشتن سر می زده ست چرخ و زمین گریان شده وز ناله اش نالان شده دم های او سوزان شده گویی که در آتشکده ست بیماریی دارد عجب نی درد سر نی رنج تب چاره ندارد در زمین کز آسمانش آمده ست چون دید جالینوس را نبضش گرفت و گفت او دستم بهل دل را ببین رنجم برون قاعده ست صفراش نی سوداش نی قولنج و استسقاش نی زین واقعه در شهر ما هر گوشه ای صد عربده ست نی خواب او را نی خورش از عشق دارد پرورش کاین عشق اکنون خواجه را هم دایه و هم والده ست گفتم خدایا رحمتی کرام گیرد ساعتی نی خون کس را ریخته ست نی مال کس را بستده ست آمد جواب از آسمان کو را رها کن در همان کاندر بلای عاشقان دارو و درمان بیهدست این خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگو کان جا که افتادست او نی مفسقه نی معبده ست تو عشق را چون دیده ای از عاشقان نشنیده ای خاموش کن افسون مخوان نی جادوی نی شعبده ست ای شمس تبریزی بیا ای معدن نور و ضیا کاین روح باکار و کیا بی تابش تو جامدست مولانا بلخی