مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۳۰۴: هیچ میدانی چه میگوید رباب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هیچ می دانی چه می گوید رباب ز اشک چشم و از جگرهای کباب پوستی ام دور مانده من ز گوشت چون ننالم در فراق و در عذاب چوب هم گوید بدم من شاخ سبز زین من بشکست و بدرید آن رکاب ما غریبان فراقیم ای شهان بشنوید از ما الی الله المأب هم ز حق رستیم اول در جهان هم بدو وا می رویم از انقلاب بانگ ما همچون جرس در کاروان یا چو رعدی وقت سیران سحاب ای مسافر دل منه بر منزلی که شوی خسته به گاه اجتذاب زانک از بسیار منزل رفته ای تو ز نطفه تا به هنگام شباب سهل گیرش تا به سهلی وارهی هم دهی آسان و هم یابی ثواب سخت او را گیر کو سختت گرفت اول او و آخر او او را بیاب خوش کمانچه می کشد کان تیر او در دل عشاق دارد اضطراب ترک و رومی و عرب گر عاشق است همزبان اوست این بانگ صواب باد می نالد همی خواند تو را که بیا اندر پیم تا جوی آب آب بودم باد گشتم آمدم تا رهانم تشنگان را زین سراب نطق آن بادست کآبی بوده است آب گردد چون بیندازد نقاب از برون شش جهت این بانگ خاست کز جهت بگریز و رو از ما متاب عاشقا کمتر ز پروانه نه ای کی کند پروانه ز آتش اجتناب شاه در شهرست بهر جغد من کی گذارم شهر و کی گیرم خراب گر خری دیوانه شد نک کیر گاو بر سرش چندان بزن کید لباب گر دلش جویم خسیش افزون شود کافران را گفت حق ضرب الرقاب مولانا بلخی