مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۲۳۳: کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را بروبد از دل ما فکر دی و فردا را چنو درخت کم افتد پناه مرغان را چنو امیر بباید سپاه سودا را روان شود ز ره سینه صد هزار پری چو بر قنینه بخواند فسون احیا را کجاست شیر شکاری و حمله های خوشش که پر کنند ز آهوی مشک صحرا را ز مشرقست و ز خورشید نور عالم را ز آدمست در و نسل و بچه حوا را کجاست بحر حقایق کجاست ابر کرم که چشم های روان داده است خارا را کجاست کان شه ما نیست لیک آن باشد که چشم بند کند سحرهاش بینا را چنان ببندد چشمت که ذره را بینی میان روز و نبینی تو شمس کبری را ز چشم بند ویست آنک زورقی بینی میان بحر و نبینی تو موج دریا را تو را طپیدن زورق ز بحر غمز کند چنانک جنبش مردم به روز اعمی را نخوانده ای ختم الله خدای مهر نهد همو گشاید مهر و برد غطاها را دو چشم بسته تو در خواب نقش ها بینی دو چشم باز شود پرده آن تماشا را عجب مدار اگر جان حجاب جانانست ریاضتی کن و بگذار نفس غوغا را عجبتر اینک خلایق مثال پروانه همی پرند و نبینی تو شمع دل ها را چه جرم کردی ای چشم ما که بندت کرد بزار و توبه کن و ترک کن خطاها را سزاست جسم بفرسودن این چنین جان را سزاست مشی علی الراس آن تقاضا را خموش باش که تا وحی های حق شنوی که صد هزار حیاتست وحی گویا را مولانا بلخی