مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۱۸۵: از بس که ریخت جرعه بر خاک ما ز بالا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از بس که ریخت جرعه بر خاک ما ز بالا هر ذره خاک ما را آورد در علالا سینه شکاف گشته دل عشق باف گشته چون شیشه صاف گشته از جام حق تعالی اشکوفه ها شکفته وز چشم بد نهفته غیرت مرا بگفته می خور دهان میالا ای جان چو رو نمودی جان و دلم ربودی چون مشتری تو بودی قیمت گرفت کالا ابرت نبات بارد جورت حیات آرد درد تو خوش گوارد تو درد را مپالا ای عشق با توستم وز باده تو مستم وز تو بلند و پستم وقت دنا تدلی ماهت چگونه خوانم مه رنج دق دارد سروت اگر بخوانم آن راستست الا سرو احتراق دارد مه هم محاق دارد جز اصل اصل جان ها اصلی ندارد اصلا خورشید را کسوفی مه را بود خسوفی گر تو خلیل وقتی این هر دو را بگو لا گویند جمله یاران باطل شدند و مردند باطل نگردد آن کو بر حق کند تولا این خنده های خلقان برقیست دم بریده جز خنده ای که باشد در جان ز رب اعلا آب حیات حقست وان کو گریخت در حق هم روح شد غلامش هم روح قدس لالا مولانا بلخی