مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۱۳۵: ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را محو کن هست و عدم را بردران این لاف را آن میی کز قوت و لطف و رواقی و طرب برکند از بیخ هستی چو کوه قاف را در دماغ اندرببافد خمر صافی تا دماغ در زمان بیرون کند جولاه هستی باف را آن میی کز ظلم و جور و کافری های خوشش شرم آید عدل و داد و دین باانصاف را عقل و تدبیر و صفات تست چون استارگان زان می خورشیدوش تو محو کن اوصاف را جام جان پر کن از آن می بنگر اندر لطف او تا گشاید چشم جانت بیند آن الطاف را تن چو کفشی جان حیوانی در او چون کفشگر رازدار شاه کی خوانند هر اسکاف را روح ناری از کجا دارد ز نور می خبر آتش غیرت کجا باشد دل خزاف را سیف حق گشتست شمس الدین ما در دست حق آفرین آن سیف را و مرحبا سیاف را اسب حاجت های مشتاقان بدو اندررساد ای خدا ضایع مکن این سیر و این الحاف را شهر تبریزست آنک از شوق او مستی بود گر خبر گردد ز سر سر او اسلاف را مولانا بلخی