مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۱۳۱: من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا سوی کوه طور رفتم حبذا لی حبذا دیدم آن جا پادشاهی خسروی جان پروری دلربایی جان فزایی بس لطیف و خوش لقا کوه طور و دشت و صحرا از فروغ نور او چون بهشت جاودانی گشته از فر و ضیا ساقیان سیمبر را جام زرین ها به کف رویشان چون ماه تابان پیش آن سلطان ما روی های زعفران را از جمالش تاب ها چشم های محرمان را از غبارش توتیا از نوای عشق او آن جا زمین در جوش بود وز هوای وصل او در چرخ دایم شد سما در فنا چون بنگرید آن شاه شاهان یک نظر پای همت را فنا بنهاد بر فرق بقا مطرب آن جا پرده ها بر هم زند خود نور او کی گذارد در دو عالم پرده ای را در هوا جمع گشته سایه الطاف با خورشید فضل جمع اضداد از کمال عشق او گشته روا چون نقاب از روی او باد صبا اندرربود محو گشت آن جا خیال جمله شان و شد هبا لیک اندر محو هستیشان یکی صد گشته بود هست محو و محو هست آن جا بدید آمد مرا تا بدیدم از ورای آن جهان جان صفت ذره ها اندر هوایش از وفا و از صفا بس خجل گشتم ز رویش آن زمان تا لاجرم هر زمان زنار می ببریدم از جور و جفا گفتم ای مه توبه کردم توبه ها را رد مکن گفت بس راهست پیشت تا ببینی توبه را صادق آمد گفت او وز ماه دور افتاده ام چون حجاج گمشده اندر مغیلان فنا نور آن مه چون سهیل و شهر تبریز آن یمن این یکی رمزی بود از شاه ما صدرالعلا مولانا بلخی