مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۹۷: رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را خود فاش بگو یوسف زرین کمری را در شهر کی دیدست چنین شهره بتی را در بر کی کشیدست سهیل و قمری را بنشاند به ملکت ملکی بنده بد را بخرید به گوهر کرمش بی گهری را خضر خضرانست و از هیچ عجب نیست کز چشمه جان تازه کند او جگری را از بهر زبردستی و دولت دهی آمد نی زیر و زبر کردن زیر و زبری را شاید که نخسپیم به شب چونک نهانی مه بوسه دهد هر شب انجم شمری را آثار رساند دل و جان را به مؤثر حمال دل و جان کند آن شه اثری را اکسیر خداییست بدان آمد کاین جا هر لحظه زر سرخ کند او حجری را جان های چو عیسی به سوی چرخ برانند غم نیست اگر ره نبود لاشه خری را هر چیز گمان بردم در عالم و این نی کاین جاه و جلالست خدایی نظری را سوز دل شاهانه خورشید بباید تا سرمه کشد چشم عروس سحری را ما عقل نداریم یکی ذره وگر نی کی آهوی عاقل طلبد شیر نری را بی عقل چو سایه پیت ای دوست دوانیم کان روی چو خورشید تو نبود دگری را خورشید همه روز بدان تیغ گزارد تا زخم زند هر طرفی بی سپری را بر سینه نهد عقل چنان دل شکنی را در خانه کشد روح چنان رهگذی را در هدیه دهد چشم چنان لعل لبی را رخ زر زند از بهر چنین سیمبری را رو صاحب آن چشم شو ای خواجه چو ابرو کو راست کند چشم کژ کژنگری را ای پاک دلان با جز او عشق مبازید نتوان دل و جان دادن هر مختصری را خاموش که او خود بکشد عاشق خود را تا چند کشی دامن هر بی هنری را مولانا بلخی