مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر پنجم
بخش ۱۷۱ - عزم کردن شاه چون واقف شد بر آن خیانت کی بپوشاند و عفو کند و او را به او دهد و دانست کی آن فتنه جزای او بود و قصد او بود و ظلم او بر صاحب موصل کی و من اساء فعلیها و ان ربک لبالمرصاد و ترسیدن کی اگر انتقام کشد آن انتقام هم بر سر او آید چنانک این ظلم و طمع بر سرش آمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شاه با خود آمد استغفار کرد یاد جرم و زلت و اصرار کرد گفت با خود آنچ کردم با کسان شد جزای آن به جان من رسان قصد جفت دیگران کردم ز جاه بر من آمد آن و افتادم به چاه من در خانهٔ کسی دیگر زدم او در خانهٔ مرا زد لاجرم هر که با اهل کسان شد فسق جو اهل خود را دان که قوادست او زانک مثل آن جزای آن شود چون جزای سیئه مثلش بود چون سبب کردی کشیدی سوی خویش مثل آن را پس تو دیوثی و بیش غصب کردم از شه موصل کنیز غصب کردند از من او را زود نیز او کامین من بد و لالای من خاینش کرد آن خیانتهای من نیست وقت کین گزاری و انتقام من به دست خویش کردم کار خام گر کشم کینه بر آن میر و حرم آن تعدی هم بیاید بر سرم هم چنانک این یک بیامد در جزا آزمودم باز نزمایم ورا درد صاحب موصلم گردن شکست من نیارم این دگر را نیز خست داد حق مان از مکافات آگهی گفت ان عدتم به عدنا به چون فزونی کردن اینجا سود نیست غیر صبر و مرحمت محمود نیست ربنا انا ظلمنا سهو رفت رحمتی کن ای رحیمیهات رفت عفو کردم تو هم از من عفو کن از گناه نو ز زلات کهن گفت اکنون ای کنیزک وا مگو این سخن را که شنیدم من ز تو با امیرت جفت خواهم کرد من الله الله زین حکایت دم مزن تا نگردد او ز رویم شرمسار کو یکی بد کرد و نیکی صد هزار بارها من امتحانش کرده ام خوب تر از تو بدو بسپرده ام در امانت یافتم او را تمام این قضایی بود هم از کرده هام پس به خود خواند آن امیر خویش را کشت در خود خشم قهراندیش را کرد با او یک بهانهٔ دل پذیر که شدستم زین کنیزک من نفیر زان سبب کز غیرت و رشک کنیز مادر فرزند دارد صد ازیز مادر فرزند را بس حقهاست او نه درخورد چنین جور و جفاست رشک و غیرت می برد خون می خورد زین کنیزک سخت تلخی می برد چون کسی را داد خواهم این کنیز پس ترا اولیترست این ای عزیز که تو جانبازی نمودی بهر او خوش نباشد دادن آن جز به تو عقد کردش با امیر او را سپرد کرد خشم و حرص را او خرد و مرد مولانا بلخی