مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر پنجم
بخش ۱۶۴ - صفت کردن مرد غماز و نمودن صورت کنیزک مصور در کاغذ و عاشق شدن خلیفهٔ مصر بر آن صورت و فرستادن خلیفه امیری را با سپاه گران بدر موصل و قتل و ویرانی بسیار کردن بهر این غرض
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مر خلیفهٔ مصر را غماز گفت که شه موصل به حوری گشت جفت یک کنیزک دارد او اندر کنار که به عالم نیست مانندش نگار در بیان ناید که حسنش بی حدست نقش او اینست که اندر کاغذست نقش در کاغذ چو دید آن کیقباد خیره گشت و جام از دستش فتاد پهلوانی را فرستاد آن زمان سوی موصل با سپاه بس گران که اگر ندهد به تو آن ماه را برکن از بن آن در و درگاه را ور دهد ترکش کن و مه را بیار تا کشم من بر زمین مه در کنار پهلوان شد سوی موصل با حشم با هزاران رستم و طبل و علم چون ملخها بی عدد بر گرد کشت قاصد اهلاک اهل شهر گشت هر نواحی منجنیقی از نبرد هم چو کوه قاف او بر کار کرد زخم تیر و سنگهای منجنیق تیغها در گرد چون برق از بریق هفته ای کرد این چنین خون ریز گرم برج سنگین سست شد چون موم نرم شاه موصل دید پیگار مهول پس فرستاد از درون پیشش رسول که چه می خواهی ز خون مؤمنان کشته می گردند زین حرب گران گر مرادت ملک شهر موصلست بی چنین خون ریز اینت حاصلست من روم بیرون شهر اینک در آ تا نگیرد خون مظلومان ترا ور مرادت مال و زر و گوهرست این ز ملک شهر خود آسان ترست مولانا بلخی