مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر پنجم
بخش ۱۳۲ - حکایت هم در بیان تقریر اختیار خلق و بیان آنک تقدیر و قضا سلب کنندهٔ اختیار نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفت دزدی شحنه را کای پادشاه آنچ کردم بود آن حکم اله گفت شحنه آنچ من هم می کنم حکم حقست ای دو چشم روشنم از دکانی گر کسی تربی برد کین ز حکم ایزدست ای با خرد بر سرش کوبی دو سه مشت ای کره حکم حقست این که اینجا باز نه در یکی تره چو این عذر ای فضول می نیاید پیش بقالی قبول چون بدین عذر اعتمادی می کنی بر حوالی اژدهایی می تنی از چنین عذر ای سلیم نانبیل خون و مال و زن همه کردی سبیل هر کسی پس سبلت تو بر کند عذر آرد خویش را مضطر کند حکم حق گر عذر می شاید ترا پس بیاموز و بده فتوی مرا که مرا صد آرزو و شهوتست دست من بسته ز بیم و هیبتست پس کرم کن عذر را تعلیم ده برگشا از دست و پای من گره اختیاری کرده ای تو پیشه ای که اختیاری دارم و اندیشه ای ورنه چون بگزیده ای آن پیشه را از میان پیشه ها ای کدخدا چونک آید نوبت نفس و هوا بیست مرده اختیار آید ترا چون برد یک حبه از تو یار سود اختیار جنگ در جانت گشود چون بیاید نوبت شکر نعم اختیارت نیست وز سنگی تو کم دوزخت را عذر این باشد یقین که اندرین سوزش مرا معذور بین کس بدین حجت چو معذورت نداشت وز کف جلاد این دورت نداشت پس بدین داور جهان منظوم شد حال آن عالم همت معلوم شد مولانا بلخی