مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر پنجم
بخش ۴۱ - بقیهٔ قصهٔ آهو و آخر خران
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزها آن آهوی خوش ناف نر در شکنجه بود در اصطبل خر مضطرب در نزع چون ماهی ز خشک در یکی حقه معذب پشک و مشک یک خرش گفتی که ها این بوالوحوش طبع شاهان دارد و میران خموش وآن دگر تسخر زدی کز جر و مد گوهر آوردست کی ارزان دهد وآن خری گفتی که با این نازکی بر سریر شاه شو گو متکی آن خری شد تخمه وز خوردن بماند پس برسم دعوت آهو را بخواند سر چنین کرد او که نه رو ای فلان اشتهاام نیست هستم ناتوان گفت می دانم که نازی می کنی یا ز ناموس احترازی می کنی گفت او با خود که آن طعمهٔ توست که از آن اجزای تو زنده و نوست من الیف مرغزاری بوده ام در زلال و روضه ها آسوده ام گر قضا انداخت ما را در عذاب کی رود آن خو و طبع مستطاب گر گدا گشتم گدارو کی شوم ور لباسم کهنه گردد من نوم سنبل و لاله و سپرغم نیز هم با هزاران ناز و نفرت خورده ام گفت آری لاف می زن لاف لاف در غریبی بس توان گفتن گزاف گفت نافم خود گواهی می دهد منتی بر عود و عنبر می نهد لیک آن را کی شنود صاحب مشام بر خر سرگین پرست آن شد حرام خر کمیز خر ببوید بر طریق مشک چون عرضه کنم با این فریق بهر این گفت آن نبی مستجیب رمز الاسلام فی الدنیا غریب زانک خویشانش هم از وی می رمند گرچه با ذاتش ملایک هم دمند صورتش را جنس می بینند انام لیک از وی می نیابند آن مشام هم چو شیری در میان نقش گاو دور می بینش ولی او را مکاو ور بکاوی ترک گاو تن بگو که بدرد گاو را آن شیرخو طبع گاوی از سرت بیرون کند خوی حیوانی ز حیوان بر کند گاو باشی شیر گردی نزد او گر تو با گاوی خوشی شیری مجو مولانا بلخی