مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر چهارم
بخش ۸۸ - بیان آنک عهد کردن احمق وقت گرفتاری و ندم هیچ وفایی ندارد کی لو ردوالعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون صبح کاذب وفا ندارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عقل می گفتش حماقت با توست با حماقت عقل را آید شکست عقل را باشد وفای عهدها تو نداری عقل رو ای خربها عقل را یاد آید از پیمان خود پردهٔ نسیان بدراند خرد چونک عقلت نیست نسیان میر تست دشمن و باطل کن تدبیر تست از کمی عقل پروانهٔ خسیس یاد نارد ز آتش و سوز و حسیس چونک پرش سوخت توبه می کند آز و نسیانش بر آتش می زند ضبط و درک و حافظی و یادداشت عقل را باشد که عقل آن را فراشت چونک گوهر نیست تابش چون بود چون مذکر نیست ایابش چون بود این تمنی هم ز بی عقلی اوست که نبیند کان حماقت را چه خوست آن ندامت از نتیجهٔ رنج بود نه ز عقل روشن چون گنج بود چونک شد رنج آن ندامت شد عدم می نیرزد خاک آن توبه و ندم آن ندم از ظلمت غم بست بار پس کلام اللیل یمحوه النهار چون برفت آن ظلمت غم گشت خوش هم رود از دل نتیجه و زاده اش می کند او توبه و پیر خرد بانگ لو ردوا لعادوا می زند مولانا بلخی