مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر چهارم
بخش ۵۱ - قصهٔ صوفی کی در میان گلستان سر به زانو مراقب بود یارانش گفتند سر برآور تفرج کن بر گلستان و ریاحین و مرغان و آثار رحمةالله تعالی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صوفیی در باغ از بهر گشاد صوفیانه روی بر زانو نهاد پس فرو رفت او به خود اندر نغول شد ملول از صورت خوابش فضول که چه خسپی آخر اندر رز نگر این درختان بین و آثار و خضر امر حق بشنو که گفتست انظروا سوی این آثار رحمت آر رو گفت آثارش دلست ای بوالهوس آن برون آثار آثارست و بس باغها و سبزه ها در عین جان بر برون عکسش چو در آب روان آن خیال باغ باشد اندر آب که کند از لطف آب آن اضطراب باغها و میوه ها اندر دلست عکس لطف آن برین آب و گلست گر نبودی عکس آن سرو سرور پس نخواندی ایزدش دار الغرور این غرور آنست یعنی این خیال هست از عکس دل و جان رجال جمله مغروران برین عکس آمده بر گمانی کین بود جنت کده می گریزند از اصول باغها بر خیالی می کنند آن لاغها چونک خواب غفلت آیدشان به سر راست بینند و چه سودست آن نظر بس به گورستان غریو افتاد و آه تا قیامت زین غلط وا حسرتاه ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد یعنی او از اصل این رز بوی برد مولانا بلخی