مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر چهارم
بخش ۸ - گفتن زن کی او در بند جهاز نیست مراد او ستر و صلاحست و جواب گفتن صوفی این را سرپوشیده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفت گفتم من چنین عذری و او گفت نه من نیستم اسباب جو ما ز مال و زر ملول و تخمه ایم ما به حرص و جمع نه چون عامه ایم قصد ما سترست و پاکی و صلاح در دو عالم خود بدان باشد فلاح باز صوفی عذر درویشی بگفت و آن مکرر کرد تا نبود نهفت گفت زن من هم مکرر کرده ام بی جهازی را مقرر کرده ام اعتقاد اوست راسختر ز کوه که ز صد فقرش نمی آید شکوه او همی گوید مرادم عفتست از شما مقصود صدق و همتست گفت صوفی خود جهاز و مال ما دید و می بیند هویدا و خفا خانهٔ تنگی مقام یک تنی که درو پنهان نماند سوزنی باز ستر و پاکی و زهد و صلاح او ز ما به داند اندر انتصاح به ز ما می داند او احوال ستر وز پس و پیش و سر و دنبال ستر ظاهرا او بی جهاز و خادمست وز صلاح و ستر او خود عالمست شرح مستوری ز بابا شرط نیست چون برو پیدا چو روز روشنیست این حکایت را بدان گفتم که تا لاف کم بافی چو رسوا شد خطا مر ترا ای هم به دعوی مستزاد این بدستت اجتهاد و اعتقاد چون زن صوفی تو خاین بوده ای دام مکر اندر دغا بگشوده ای که ز هر ناشسته رویی کپ زنی شرم داری وز خدای خویش نی مولانا بلخی