مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر سوم
بخش ۲۲۷ - حکایت عاشقی دراز هجرانی بسیار امتحانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک جوانی بر زنی مجنون بدست می ندادش روزگار وصل دست بس شکنجه کرد عشقش بر زمین خود چرا دارد ز اول عشق کین عشق از اول چرا خونی بود تا گریزد آنک بیرونی بود چون فرستادی رسولی پیش زن آن رسول از رشک گشتی راه زن ور بسوی زن نبشتی کاتبش نامه را تصحیف خواندی نایبش ور صبا را پیک کردی در وفا از غباری تیره گشتی آن صبا رقعه گر بر پر مرغی دوختی پر مرغ از تف رقعه سوختی راههای چاره را غیرت ببست لشکر اندیشه را رایت شکست بود اول مونس غم انتظار آخرش بشکست کی هم انتظار گاه گفتی کین بلای بی دواست گاه گفتی نه حیات جان ماست گاه هستی زو بر آوردی سری گاه او از نیستی خوردی بری چونک بر وی سرد گشتی این نهاد جوش کردی گرم چشمهٔ اتحاد چونک با بی برگی غربت بساخت برگ بی برگی به سوی او بتاخت خوشه های فکرتش بی کاه شد شب روان را رهنما چون ماه شد ای بسا طوطی گویای خمش ای بسا شیرین روان رو ترش رو به گورستان دمی خامش نشین آن خموشان سخن گو را ببین لیک اگر یکرنگ بینی خاکشان نیست یکسان حالت چالاکشان شحم و لحم زندگان یکسان بود آن یکی غمگین دگر شادان بود تو چه دانی تا ننوشی قالشان زانک پنهانست بر تو حالشان بشنوی از قال های و هوی را کی ببینی حالت صدتوی را نقش ما یکسان بضدها متصف خاک هم یکسان روانشان مختلف همچنین یکسان بود آوازها آن یکی پر درد و آن پر نازها بانگ اسپان بشنوی اندر مصاف بانگ مرغان بشنوی اندر طواف آن یکی از حقد و دیگر ز ارتباط آن یکی از رنج و دیگر از نشاط هر که دور از حالت ایشان بود پیشش آن آوازها یکسان بود آن درختی جنبد از زخم تبر و آن درخت دیگر از باد سحر بس غلط گشتم ز دیگ مردریگ زانک سرپوشیده می جوشید دیگ جوش و نوش هرکست گوید بیا جوش صدق و جوش تزویر و ریا گر نداری بو ز جان روشناس رو دماغی دست آور بوشناس آن دماغی که بر آن گلشن تند چشم یعقوبان هم او روشن کند هین بگو احوال آن خسته جگر کز بخاری دور ماندیم ای پسر مولانا بلخی