مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر سوم
بخش ۱۷۴ - شناختن هر حیوانی بوی عدو خود را و حذر کردن و بطالت و خسارت آنکس کی عدو کسی بود کی ازو حذر ممکن نیست و فرار ممکن نی و مقابله ممکن نی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اسپ داند بانگ و بوی شیر را گر چه حیوانست الا نادرا بل عدو خویش را هر جانور خود بداند از نشان و از اثر روز خفاشک نیارد بر پرید شب برون آمد چو دزدان و چرید از همه محروم تر خفاش بود که عدو آفتاب فاش بود نه تواند در مصافش زخم خورد نه بنفرین تاندش مهجور کرد آفتابی که بگرداند قفاش از برای غصه و قهر خفاش غایت لطف و کمال او بود گرنه خفاشش کجا مانع شود دشمنی گیری بحد خویش گیر تا بود ممکن که گردانی اسیر قطره با قلزم چو استیزه کند ابلهست او ریش خود بر می کند حیلت او از سبالش نگذرد چنبرهٔ حجرهٔ قمر چون بر درد با عدو آفتاب این بد عتاب ای عدو آفتاب آفتاب ای عدو آفتابی کز فرش می بلرزد آفتاب و اخترش تو عدو او نه ای خصم خودی چه غم آتش را که تو هیزم شدی ای عجب از سوزشت او کم شود یا ز درد سوزشت پر غم شود رحمتش نه رحمت آدم بود که مزاج رحم آدم غم بود رحمت مخلوق باشد غصه ناک رحمت حق از غم و غصه ست پاک رحمت بی چون چنین دان ای پدر ناید اندر وهم از وی جز اثر مولانا بلخی