مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر سوم
بخش ۱۳۰ - معنی حزم و مثال مرد حازم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یا به حال اولینان بنگرید یا سوی آخر بحزمی در پرید حزم چه بود در دو تدبیر احتیاط از دو آن گیری که دورست از خباط آن یکی گوید درین ره هفت روز نیست آب و هست ریگ پای سوز آن دگر گوید دروغست این بران که بهر شب چشمه ای بینی روان حزم آن باشد که بر گیری تو آب تا رهی از ترس و باشی بر صواب گر بود در راه آب این را بریز ور نباشد وای بر مرد ستیز ای خلیفه زادگان دادی کنید حزم بهر روز میعادی کنید آن عدوی کز پدرتان کین کشید سوی زندانش ز علیین کشید آن شه شطرنج دل را مات کرد از بهشتش سخرهٔ آفات کرد چند جا بندش گرفت اندر نبرد تا بکشتی در فکندش روی زرد اینچنین کردست با آن پهلوان سست سستش منگرید ای دیگران مادر و بابای ما را آن حسود تاج و پیرایه بچالاکی ربود کردشان آنجا برهنه و زار و خوار سالها بگریست آدم زار زار که ز اشک چشم او رویید نبت که چرا اندر جریدهٔ لاست ثبت تو قیاسی گیر طراریش را که چنان سرور کند زو ریش را الحذر ای گل پرستان از شرش تیغ لا حولی زنید اندر سرش کو همی بیند شما را از کمین که شما او را نمی بینید هین دایما صیاد ریزد دانه ها دانه پیدا باشد و پنهان دغا هر کجا دانه بدیدی الحذر تا نبندد دام بر تو بال و پر زانک مرغی کو بترک دانه کرد دانه از صحرای بی تزویر خورد هم بدان قانع شد و از دام جست هیچ دامی پر و بالش را نبست مولانا بلخی