مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر سوم
بخش ۱۲۴ - حکایت خرگوشان کی خرگوشی راپیش پیل فرستادند کی بگو کی من رسول ماه آسمانم پیش تو کی ازین چشمه آب حذر کن چنانک در کتاب کلیله تمام گفته است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این بدان ماند که خرگوشی بگفت من رسول ماهم و با ماه جفت کز رمهٔ پیلان بر آن چشمهٔ زلال جمله نخجیران بدند اندر وبال جمله محروم و ز خوف از چشمه دور حیله ای کردند چون کم بود زور از سر که بانگ زد خرگوش زال سوی پیلان در شب غرهٔ هلال که بیا رابع عشر ای شاه پیل تا درون چشمه یابی این دلیل شاه پیلا من رسولم پیش بیست بر رسولان بند و زجر و خشم نیست ماه می گوید که ای پیلان روید چشمه آن ماست زین یکسو شوید ورنه منتان کور گردانم ستم گفتم از گردن برون انداختم ترک این چشمه بگویید و روید تا ز زخم تیغ مه ایمن شوید نک نشان آنست کاندر چشمه ماه مضطرب گردد ز پیل آب خواه آن فلان شب حاضر آ ای شاه پیل تا درون چشمه یابی زین دلیل چونک هفت و هشت از مه بگذرید شاه پیل آمد ز چشمه می چرید چونک زد خرطوم پیل آن شب درآب مضطرب شد آب ومه کرد اضطراب پیل باور کرد از وی آن خطاب چون درون چشمه مه کرد اضطراب مانه زان پیلان گولیم ای گروه که اضطراب ماه آردمان شکوه انبیا گفتند آوه پند جان سخت تر کرد ای سفیهان بندتان مولانا بلخی