مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر سوم
بخش ۸۶ - بازگشتن به قصهٔ دقوقی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مر علی را در مثالی شیر خواند شیر مثل او نباشد گرچه راند از مثال و مثل و فرق آن بران جانب قصهٔ دقوقی ای جوان آنک در فتوی امام خلق بود گوی تقوی از فرشته می ربود آنک اندر سیر مه را مات کرد هم ز دین داری او دین رشک خورد با چنین تقوی و اوراد و قیام طالب خاصان حق بودی مدام در سفر معظم مرادش آن بدی که دمی بر بندهٔ خاصی زدی این همی گفتی چو می رفتی براه کن قرین خاصگانم ای اله یا رب آنها راکه بشناسد دلم بنده و بسته میان ومجملم و آنک نشناسم تو ای یزدان جان بر من محجوبشان کن مهربان حضرتش گفتی که ای صدر مهین این چه عشقست و چه استسقاست این مهر من داری چه می جویی دگر چون خدا با تست چون جویی بشر او بگفتی یا رب ای دانای راز تو گشودی در دلم راه نیاز درمیان بحر اگر بنشسته ام طمع در آب سبو هم بسته ام همچو داودم نود نعجه مراست طمع در نعجهٔ حریفم هم بخاست حرص اندر عشق تو فخرست و جاه حرص اندر غیر تو ننگ و تباه شهوت و حرص نران بیشی بود و آن حیزان ننگ و بدکیشی بود حرص مردان از ره پیشی بود در مخنث حرص سوی پس رود آن یکی حرص از کمال مردی است و آن دگر حرص افتضاح و سردی است آه سری هست اینجا بس نهان که سوی خضری شود موسی روان همچو مستسقی کز آبش سیر نیست بر هر آنچ یافتی بالله مه ایست بی نهایت حضرتست این بارگاه صدر را بگذار صدر تست راه مولانا بلخی