مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر سوم
بخش ۸۵ - قصهٔ دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن دقوقی داشت خوش دیباجه ای عاشق و صاحب کرامت خواجه ای در زمین می شد چو مه بر آسمان شب روان راگشته زو روشن روان در مقامی مسکنی کم ساختی کم دو روز اندر دهی انداختی گفت در یک خانه گر باشم دو روز عشق آن مسکن کند در من فروز غرة المسکن احاذره انا انقلی یا نفس سیری للغنا لا اعود خلق قلبی بالمکان کی یکون خالصا فی الامتحان روز اندر سیر بد شب در نماز چشم اندر شاه باز او همچو باز منقطع از خلق نه از بد خوی منفرد از مرد و زن نه از دوی مشفقی خلق و نافع همچو آب خوش شفعیی و دعااش مستجاب نیک و بد را مهربان و مستقر بهتر از مادر شهی تر از پدر گفت پیغامبر شما را ای مهان چون پدر هستم شفیق و مهربان زان سبب که جمله اجزای منید جزو را از کل چرا بر می کنید جزو از کل قطع شد بی کار شد عضو از تن قطع شد مردار شد تا نپیوندد بکل بار دگر مرده باشد نبودش از جان خبر ور بجنبد نیست آن را خود سند عضو نو ببریده هم جنبش کند جزو ازین کل گر برد یکسو رود این نه آن کلست کو ناقص شود قطع و وصل او نیاید در مقال چیز ناقص گفته شد بهر مثال مولانا بلخی