مولانا بلخی
مثنوی معنوی دفتر سوم
بخش ۵۲ - حکایت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در صحابه کم بدی حافظ کسی گرچه شوقی بود جانشان را بسی زانک چون مغزش در آگند و رسید پوستها شد بس رقیق و واکفید قشر جوز و فستق و بادام هم مغز چون آگندشان شد پوست کم مغز علم افزود کم شد پوستش زانک عاشق را بسوزد دوستش وصف مطلوبی چو ضد طالبیست وحی و برق نور سوزندهٔ نبیست چون تجلی کرد اوصاف قدیم پس بسوزد وصف حادث را گلیم ربع قرآن هر که را محفوظ بود جل فینا از صحابه می شنود جمع صورت با چنین معنی ژرف نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف در چنین مستی مراعات ادب خود نباشد ور بود باشد عجب اندر استغنا مراعات نیاز جمع ضدینست چون گرد و دراز خود عصا معشوق عمیان می بود کور خود صندوق قرآن می بود گفت کوران خود صنادیقند پر از حروف مصحف و ذکر و نذر باز صندوقی پر از قرآن به است زانک صندوقی بود خالی بدست باز صندوقی که خالی شد ز بار به ز صندوقی که پر موشست و مار حاصل اندر وصل چون افتاد مرد گشت دلاله به پیش مرد سرد چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح شد طلب کاری علم اکنون قبیح چون شدی بر بامهای آسمان سرد باشد جست وجوی نردبان جز برای یاری و تعلیم غیر سرد باشد راه خیر از بعد خیر آینهٔ روشن که شد صاف و ملی جهل باشد بر نهادن صیقلی پیش سلطان خوش نشسته در قبول زشت باشد جستن نامه و رسول مولانا بلخی