محمود شبستری
فصل ششم
بخش ۴ - حکایت: خواجه عبدالرحیم تبریزی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواجه عبدالرحیم تبریزی بس نکو گفت اگر تو نستیزی لفظ قرآن و صورت انسان گفت باشند فی المثل زَوْجان معنی آن و روح این ز نهفت باز هستند در حقیقت جفت هر دو را خود حقیقت از ره راز واحدٌ «لانفرق» آمد باز عقل و جان است و حس و آن هرچار کآدمی شد بدان جدا ز جدار هیئت اجتماع این هر چار کرد او را خلیفۀ جبار هرکه او بی یکی از این چار است آدمی نیست نقش دیوار است حس انسان اگر ندارد آن نزد عاقل تنی بود بی جان وان ملاحت به نزد اهل نظر دارد آن معنی و صور مظهر معنوی دگر ربوده نصیب زو رسول و نبی، ولی و حبیب آن سه و این چهار، هفت تمام جامع جمله ذات خیر انام کرده هر هفت آشکار و نهفت «انااملح» از این جهت میگفت باز اندر مقابل انسان هفت بطن است معنی قرآن هر یکی زان بدین قرین آمد سر «سبع المثانی» این آمد ظاهر خواجه صورت رحمان معنیش کان خلقه القرآن هفت و هفت است چارده، زان نام یافت «طه» که بود بدر تمام لفظ و معنی و جان و تن معجز نیست و نبود چو آن دگر هرگز محمود شبستری