بهاءُالدّین وَلَد
جزو اول
فصل 65
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ‏ یعنی هر ریزۀ شما را در هوا و در هامون‏ گور دهند همچنان که در زمین مرده ای باشد و زمین هموار شده باشد و تو ندانی که گور کجاست و الله داند که کجاست و آن زمرۀ‏ اجزا را او پراکنده کرده است نداند که کجاست هر اجزایی را در رحم ها مُسْتَوْدَع او نهاده است به دست دایگان نداند که کجاست،شاهین بکآنجا بود دیدم که می‏ خندید گفتم سر از دهان اژدهای جهان بیرون نیاورده ای چرا می ‏خندیدی‏آسمان و زمین چون دهانی را ماند از آنِ این اژدهای جهان و دندان های زبرینش ستارگانند و دندان های زیرینش کوه هااند و خلقان چون کرمکان دندانند باز این دهن دهنۀ شیر را ماند اگر پرخنده می ‏نماید و لکن پرآفت است کاروانی که در زیر عَقَبه ای می ‏رود و یا در زیر جری می‏ رود و بیم است که پاره ای بسکلد و بر سر کاروان فروآید آنجا چه جای خنده باشد و چه جای قرار باشد ایشان را همچنان تو در زیر جَر مجرّه آسمان می‏ روی ناگاه باشد که درزی کند و به سر شما فرود آید چه خنده است هرگاه که به سرای سلامتی برسی که دارالسّلام است آنگاه هرچند می‏ خواهی می ‏خند فَالْیَوْمَ الَّذِیْنَ آمَنُوْا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُوْنَ‏چه خیره ‏رویی می‏ فروشی کدام روی بر خیره ‏رویی سلامت ماند تا تو به خیره رویی کار به سر بری و کدام دیدۀ شوخ و شنگ برقرار ماند تا تو شوخ‏ چشمی می‏ فروشی آن خرک را اگر جامه و یا بارش فروگیرند او به غلطیدن رود و دست و پای بیندازد و جفته درانداختن گیرد امّا از خداوند نجهد اکنون املی است آدمی را تا در مرگ و آن یک ساعت بیش نیست که اَلدُّنْیَا سَاعَةٌ یعنی در مقابلۀ ملک آخرت و بقای آخرت دنیا کم از ساعت است و لکن تقدیر آن ندانی به ساعت تقدیر بیش نیست. سؤال کرد که کفر یک ساعته را عقوبت ابد چه حکمت بود گفتم عالمی آفریده ‏اند از بهشت و دوزخ و هر چیزی سبب آن ساخته ‏اند به سبب هوای هر کسی عالمی زیر و زبر نکند زهر را چون خاصیت این آفریده ‏اند چون بخوری بی‏ جان شوی چون طبیب و غیر طبیب و دوستان با تو گفتند خاصیت آن را چون بخوری آن را ندانی که بی‏ جان شوی و تا قیامت اجزای تو متفرّق باشد و آن ابطال کردنِ خود را مضاف به تو دارد هیچ خللی نباشد در اکرام الله اگر چه زهر یک ریزه است امّا چنین عمل قوی می‏ کند اگر چه کفر نیز ریزه ای می‏ نماید ولی چنین عمل قوی دارد باز یک ریزه ای گستاخی که با ملوک این جهان می ‏کنند گردنش می ‏زنند آن ‏کس را و تا قیامت معطلّش می ‏کنند با همه نقصان و رسوایی که ایشان راست کسی که به این چنین حضرتی گستاخی کند ببین که حال این‏ چنین کس چگونه بود کسی را که بر خود غالب و قادر دانی و منعم و سخی و جواد و عفوکنندۀ خود می‏ دانی پیش او به ادب‏ می ‏باشی و شکوه می ‏داری و گوش به فرمان او می‏ داری و تا ندانی که رضای وی در آن است پیش او لب نیاری گشادن به خنده مگر الله را بدین اوصاف نمی ‏دانی که هیچ شکوه نمی‏ داری تو به چه چیز کسی را بدین اوصاف می‏ شناسی تا از او شکوه می‏ داری و می‏ ترسی مثلا شما جمله که این جا نشسته‏ اید اگر در شما این دریافت و عقل و حیات و روح و شنوایی و گویایی و بینایی نباشد این صورت ها را هیچ گویی که ای عالم و ای قادر و ای شجاع و ای پردل و یا از ایشان هیچ دهشتی داری بلکه جمله را چون در و دیوار دانی پس معلوم شد که این اوصاف احترامی و اختصاصی ندارد بدین صورت چون تصوّر انفکاک هست چو این صورت می ‏بینی و این اوصاف را در این صورت به چه می‏ دانی که از وی شکوه می آیدت و احترامش می‏ کنی قدرتش را هیچ بدیدی که کجاست و علمش را بدیدی که کجاست و شجاعتش را بدیدی که کجاست و حیاتش را بدیدی که کجاست هیچ از این ها ندیده ای ولکن چون کاری کرد که عاجزان آن را نتوانند کردن گویند قدرت دارد و چون عطایی بخشید گویند جود و سخاوت دارد و اگر حمله کند گویند شجاعت دارد چون این آثار را ببینی بدین آثار بدانی که بدین صفت است و یقین می‏ دانی و معاینه می‏ دانی بی ‏آنکه صفاتش را ببینی تا همه احترام ها به جای آری چگونه است که مخلوقات را به آثار یقین می‏ دانی و معاینه می‏ دانی و تو را شکی نیست و خدایی او را و صفات کمال او را به آثار نمی‏ دانی و موقوف می‏ داری بر دیدن و هیچ احترام نمی‏ خواهی تا به جای آری چون تای دلت به آب شفقت روان بینی بدان که آن اثر رحمت الله است بدان اثر بدان که الله را رحمت است با تو تا او را رحمت نباشد تو را چگونه رحم دهد چون در خود توانایی بینی بدان که قادری است که این قدرت را در تو هست کرده است الی غَیرِ ذلِکَ یکی از آثار صنع آفرینش سیمرغ سال است که چهار جناح چهار فصل را می‏ گشاید کمینه پرش از مشرق تا مغرب می‏ گیرد وَاللهُ اَعلَم. بهاءُالدّین وَلَد