بهاءُالدّین وَلَد
جزو اول
فصل 55
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
قَالَ الَنَّبُّی عَلَیْهِ السَّلَامُ: اَسْبِغِ الْوُضُوْءَ تَزْدَد فِیْ عُمْرِکَ وَ سَلِّمْ عَلَی اَهْلِکَ یَکْثُر خَیْرُ بَیْتِکَ وَ اسْتَعفِفْ عَنْ السُّؤآلِ مَا اسْتَطَعتَ. قوم را گفتم حال شما همچنین می ‏نماید که هر روزی که سبزه های خوش ادراکات شما را و تمییرات شما را پدید می‏ آرند ملخ های سوداهای فاسد بر بیخ آن نشسته است و می‏ خورد و شما از حرص خوشی این حیات دنیا به ناوچهدرمی ‏آیید و این بارهای گران بر خود می ‏نهید و نمی‏ خواهید که به یکی کنجی درآیید و مجاهده کنید تا دری بگشاید و روشنی ها درآید تا هم از آن در بدان جهان راه یابید و بروید از بس‏که خویشتن از غم و سودای فاسد چون غمام کردید آن در گشاده نمی‏ شود و آن راه پدید نمی‏ آید آخر همه در این چه نظر می ‏کنید که دیگران را سر زیر بغل می‏ گیریم و خود را بر همه آشکارا داریم هیچ در خود نظر نکنید که چگونه سیاه و تیره و بی ‏مزه ‏اید چنان که ابر فروآید و به مزد بعض جزایر را که در وی آب نماند و چنان که هوا نیک سرد و یا نیک گرم باشد و یا آتش بی‏ حد بسیار باشد که آب ها را به مزد و ببرد این سوداهای فاسد شما همچنان فرومی ‏آید و جمله آب طراوت شما را می ‏بمزدو می‏ ببرد آخر جهد در آن کنید که در بی ‏راحتی راحت گیرید و در رنج آسایش یابید که اگر در آن بی‏ راحتی بگذارید با راحت ‏تر شوید زیرا شکر چون شکراب شود خوش ‏تر شود و گل را چون گلاب کنند نیکوتر بود و همچنان که کسی عاشق خوبی شود و عشق او به کمال باشد پوست او زرد می ‏شود و نحیف می‏ شود اگر گویند که درمانی کنیم تا او بر دل تو سرد شود و از این رنج خلاص یابی گوید که درمان آن کنید تا رغبتم و عشقم زیاده می‏ شود «رَحِمَ اللهُ عَبْداً قَالَ آمِیْنا» اکنون اگر خواهی تا حریر عمرت از این میته خلاص یابد و عمر تو در فزایش آید و دراز شود وضوء ظاهر کن با این نیّت که از بهر خدمت الله طهارت می‏ کنم و از عظمت الله بیندیش و در بندگی و امتثال فرمان الله چست شو و سوداهای فاسد زیادتی را از سر بینداز و روشنایی آن جهان را طلب کن و نجاسه کاهلی را از آن آب بشوی و مسّشیطانرا که خود را در تو می ‏مالد چون سگ و بر سر و روی تو بوسه می‏ دهد و با تو بازی می‏ کند و در پاهای تو می‏ غلطد و مخبّط و گران ‏جان و کاهلی می‏ کندت از آن آب وضو این ها را بشوی و غبارهای غفلت را آبی بر سر بپاش و در هر رکنی به لفظ تسبیح و کلمه طیّب او را میران و از پاکی الله و عظمت الله یاد می‏ کن تا این گناه های غفلت ها و سوداهای فاسد از تو بریزد چون برگ از درخت در فصل خزان و سیّئاتت متقاطر شود از انامل تو. این معنی رفتن گناهان است به آب ‎دستاگر از این ها چیزی مانده است بدان که هنوز گناه در توست وضوی تو تمام نیست تکلّفی کن باری دیگر وضو ساز که اَلْوُضُوْءِ عَلَی الْوُضُوْءِ نُوْرٌ عَلَی نُوْرٍ و هر ساعتی وضوء دل به ذکر الله بجای می آر و اسباغ و حضور تمام بجای می‏ آر تا عمرت زیاده شود که عمرت تنۀ درخت است و زیادۀ او میوه و شاخ بر کشیدن وی است و میوه ‏ها و نزل آن را ملایکه با آسمان ها می ‏برند و بوی خوش آن میوه ‏ها در کوی و محلّت می ‏افتد از سلامتی مردمان و روح و راحت ایشان با تو و دیگر از حساب عمر آن بود که غم نبینی و شادمان باشی از آن روی که امید دریافت خوشی عمر داری از این روی که این سوداهای فاسد مزۀ عمرت را برده است عمرت در کاهش است چون به خیرات این غم را و این سوداهای فاسد را از خود ببری عمرت را افزوده باشی. اکنون به هر حال که هست تو دابّۀ وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرضِ إِلَّا عَلَی اللهِ رِزْقُهَایعنی در حالت وحشت از الله روزی موانست خواه از ذات الله تا از ذات خود صورت موانست دهد تو را و در وقت مجاعت روزی غذا طلب از ذات الله تا تو را صورت غذا دهد از ذات خود و در وقت آب‏دست و نماز روزی تعظیم از الله می ‏طلب و تن خود را فربه می ‏دار از نعمت تعظیم الله و می‏ گوی چون مالکم توی به که بازگردم و از که طلبم که آنچه غیر توست دیو است وشیطاناست چونشیطاننزد مار آمد در بهشت و مار مغرور شد بهشیطانو عاصی شد تاحوّااو را در سر خود جای داد حالی حال بر مار دگرگون شد هان ای عاصی تا مغرور نشوی بر آنکه حال بر تو حالی نمی‏ گردانند باش تا مهلت به سر آید حال خود را آنگاه ببینی. اکنون در بهشت تنت نفس همچون مار آراسته شده ندیمی می‏ کند حقیقت تو را وشیطانمی ‏آید بر آستانۀ بهشت تنت و نفس تو را می ‏خواند که جنس منی مرا در سر خود جایی ده چون در تن تو درآید کلماتی که تو را خوش آید با تو بگوید تو پنداری که ندیمی می ‏کند خود ندامتت بار می‏ آرد و این نفس تو با او یار می‏ شود تا تو را گمراه کند به رنگ ها و جمال نغز و شهوت و خوشی های دیگر، باش تا چون مسخش گردانند آنگاه ببینی که حال بر وی چگونه شود چنان کهابلیسخدمت ها می ‏کرد ولکن بر وفق عقل و هوای او بود او از حساب حق می‏ شمرد آن را تاآدمرا بیرون آورد که تا وی را معلوم گرداند که آن از حساب هوای خود می‏ کرد که اگر طاعت از بهر حق می‏ کردیآدمرا سجده کردی به فرمان الله. اکنون ای آدمی تو نیز هوا تو را در این نصیبه نیافتی خدمت نکردی پس نفس تو و هوای تو عدوّ حق است او می‏ گوید که غلام و دوست دار من باش و نفست گوید که کار از بهر من کن و هوات گوید از بهر من کن او گوید که غلام و دوست دار من باش و نفست گوید که غلام و هوادار من باش و تو در این کشاکش مانده ای. اکنون بدان که در آدم و آدمی هم ملکی مرکّب شده است و آن عقل است و همشیطانیمرکّب شده است و آن نفس است وشیطاندر نفس خویشتن متمرّد است مگر بر سبیل ندرت منقاد شود که اَسْلَمَ شَیْطَانِی مگر این عقل همان فرشته است و این نفس همانشیطاناست که هر دو در کسوۀ بشر آمدند آن سجده کن و متواضع و این سرکش و متکبّر و دوزخ سرای متکبّران است که‏ مَثْوًی لِّلْمُتَکَبِرِّیْنَ‏زیرا که متکبّران مخالفان‏ اند، بندگی را نمی ‏دانند و بهشت سرای متواضعان است. سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرتُمْ فَنِعمَ عُقْبَی الدَّارِزیرا که ایشان بندگی می‏ کنند و بندگی را می دانند و جنگ افکندند میان این دو کس آن کسان عاقل که چون فرشته متواضع بودند پیش آدمی و میان آن نفس که کسی او دیو است در قلعۀ وجود آدمی اگرشجاع الدّینعقل غالب آید نفس لولی باشلوند شکل هرجانشین یاوه ‏رو را اسیر کند و چون مغلوب عقل شود آزادش کند و مقامش بهشت گردد. و امّا اگر نفس غالب آید چنان که کافران غالب آیند بر شاهان و عروسان اهل اسلام و لباس سری و سروری را از سر ایشان برکشند و پوستین و پلاس بر ایشان پوشانند و بی‏ مرادشان دارند و در هر وادی که قرارگاه ایشان باشد بدانجا برند و قرارگاه ایشان دوزخ است امّا عقل ممزوج بنفس اگر نیکویی و عقل او غالب آید مزه ‏اش بیش از آن ملایکه باشد که پیشآدمبودند و سجده کردند از آنکه این نفس گنده و رسوا و شهوانی را مسلمان کرد لاجرم در بهشت مزۀ فرشتگی اش بدهند از تسبیح و لقا و تواضع و پاکی باز اگر نفس خسیس غالب آید و این مایۀ فرشتگی را نیست کند رنج او زیاده از بهایم و شهوانیات دگر باشد که او مایۀ فرشتگی ‏اش را فاسد کرده است لاجرم آن فرشتگان در عالم غیب مر عقل را یاری‏گرند و مؤمنان را در عالم مشاهده یاری گرند و آن شیاطین در عالم غیب مر نفس را یاری گرند و کافران را در عالم عین و مشاهده یاری گرند و این غلبه مر ایشان را از آن است که این جای ایشان است و این قلعۀ کالبد را الله فرموده است که به فرمان من عمارت می‏ کنید تا این قلعه از حساب من باشد و نسخه ای دادیم که از دکان های کسب عمارت کنید اگر شما به فرمان اعدا عمارت کنید بدانید که آن را خراب کنیم و آتش و نفط دوزخ دروُ اندازیم و باز این لشگر حواس را که به روز از جنگ کردن مانده می‏ شوند در پردۀ خواب می ‏بریم و آن جراحت ایشان را راست می‏ کنیم باز دو دَرِ گوش که لشگر سمع‏ اند در آنجا هوش می ‏دارند هر جوق‏ سواری را از حروف و اصوات که بر آن در بر می ‏گذرند اگر دوست باشند درآرند و نزل جان پیش آرند از تسبیح و تهلیل و قرآن و احادیث و اگر دشمن بوند از هزل و مدح اهل دنیا و زینت ایشان بیرون آرند و ایشان را بشکنند و به نگذارند که راه یابند و تاریکی ایشان درآید در آنجا و خداوند ما را ناسزا و علت گویند امّا آدمی تاریک‏ طلب است هر کجا که تاریکی و شکالی است به نزد آن می‏ رود و به آن صحبت می ‏دارد چنان که صحبت من بیشتر با دل است و با روح است. بهاءُالدّین وَلَد