میرزاده عشقی
غزل ها و قصیده ها
شمارهٔ ۳ - مخالفت با قرارداد ایران و انگلیس
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نام دژخیم وطن، دل بشنود خون می کند پس بدین خونخوار، اگر شد روبه رو چون می کند؟ آن که گفتی، محو قرآن را همی باید نمود عنقریب این گفته با سرنیزه مقرون می کند! وای از این مهمان، که پا در خانه ننهاده هنوز پای صاحب خانه را، از خانه بیرون می کند؟! داستان موش و گربه است، عهد ما و انگلیس موش را گر گربه برگیرد، رها چون می کند؟ شیر هم باشیم گر ما، روبه دهر است او شیر را روباه معروف است، مغبون می کند؟ هیچ می دانی حریف ما، چه دارد در نظر؟ این همه خرج گزافی را که اکنون می کند؟ انگلیس آخر دلش، بهر من و تو سوخته؟ آنکه بهر یک وجب خاک اینقدر خون می کند؟ آنقدر می دانم امروز، ار که بر ما داده پنج: غاز، فردا دعوی پنجاه میلیون می کند! دانم آخر جمله ما را به ملک خویشتن بی نصیب از آب و خاک و دشت و هامون می کند! آن که در آفریک بر ریگ بیابان چشم داشت چشم پوشی، از دیار گنج قارون می کند؟ دزد رهزن دزد نادانست، راحت پشت میز دزد دانا دزدی از مجرای قانون می کند! گوش آوخ ندهد، این ملت بدین ها! ور دهد: گوش از این گوش، از آن گوش بیرون می کند! طبع من مسئول تاریخ است و ساکت مانم ار هان به وجدانم مرا، تاریخ مدیون می کند! ورنه می دانم در احساسات این بی حس نژاد گفته های من نه چیزی کم، نه افزون می کند! ملتی کو مرده در تاریخ و اینش امتیاز نعش خود با دست خود، این مرده مدفون می کند! ملتی کز دادن تن، با کمال امتنان: بر اسارت، خصم را از خویش ممنون می کند! ملتی کو باز قرن بیستم بر درد خود چاره باختم و دعا و ذکر و افسون می کند! ملتی کآلوده تریاک باشد صبح و شام دائم آگنده دماغ، از گند افیون می کند! ملتی کاو با چو من پور عزیز این وطن آنچه با یوسف نمود از بخل شمعون می کند! ملتی کو روز و شب بر خون خود شد تشنه لب دشمنان را دعوت از بهر شبیخون می کند! ملتی کز هر جهت بهر زوال آماده است صرف احساسات من احیاء ورا چون می کند! خود نه تنها خلق دنیا، جملگی در حیرتند حیرت از اوضاع ما، خلاق بی چون می کند! زآسمان نارد ملک، ناچار یک مشت دنی ز اهل این ملک، آمر این ملت دون می کند! گشته است اسباب خنده: گریه بر حال وطن بیشم از حال وطن، این نکته محزون می کند! ای خدا جای تشکر، چشم زخمم می زنند! چشم من هم چشمی ار با رود جیحون می کند! آن خیانت ها که، با ایران وزیران می کنند! بارها بدتر به من، این سفله گردون می کند! یأس من زین قوم تا اندازه ای باشد به جا طبع من بی جاست، کز اندازه بیرون می کند! (عشقی) از عشق وطن، آنسان مجرب شد که این کهنه دیوانه جنون، تعلیم مجنون می کند! میرزاده عشقی