میرزاده عشقی
غزل ها و قصیده ها
شمارهٔ ۲ - در وصف طبیعت و ذکری از سید ضیاء الدین طباطبائی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو این منظومه آفاق، سرتاسر منظم شد همانا فارغ آفاق آفرین، از نظم عالم شد روان فرمود از انوار انجم، بر زمین روحی که آخر رشته ای زآن روح، ارواح مکرم شد بدآن روح عمومی، سایه ای از پرتو یزدان نخستین مرتبت آن روح، اندر قلزم ویم شد پس از تولید اجسام نباتی، در بن دریا درون ابر رفت و بر زمین بنشست و شبنم شد چو اشک آسمان شد او، بشد چشم زمین روشن درون در چشمه ها گردید و کوه و دشت خرم شد پس از تولید اجسام نباتی سر ز حیوان زد روان بخشید بر هر جسم بیجانی که توأم شد تجلی کرد در هر عضو هر گون جانور آخر گهی چنگال آهو گشت و گه چنگال ضیغم شد همین سان تا به جلد جانورها دو پا آمد نمی دانم چه با این دم بریده کرد؟ کآدم شد! کشید از جنگل و از غار بیرونشان، به یکدیگر شناسانید فردا فرد و جمعیت فراهم شد سپس کرد آشیان، در مغز هر پر مغز انسانی سوی هر کس که پر زد، صاحب اقلیم و پرچم شد به خواب داریوش آمد، پریشان شد خیالاتش نه هشت آسوده اش، تا تاجدار کشور جم شد قرین در قرن دارا شد به ذوالقرنین اسکندر ره دارائی دارا زد و دارای عالم شد هم آن در شد به نوشروان و نوشین شد روان او شد آن تسلیم سلمان تا مسلمانی مسلم شد سپس برد از حریم یزدگردی حرمت شاهی چو او با محرم بیت الحرام کعبه محرم شد فتاد اندر سر پرشور برخی جنگجویان زان گهی همدوش «قارون » گشت و گه همدست رستم شد چو ظاهر گشت بر نادر جهانا گشت ازو ظاهر چنان کآن یل ز چوپانی به سلطانی مصمم شد همین روح الغرض با هر که در هر کار شد همره ز تأییدات وی، بر همگنان خود مقدم شد به هر ملت که پیدا گشت، از آن بیم فنا گم شد ز هر جمعیتی کم گشت، از آن بخت بقا گم شد کنون قرنیست ز ایران، گم شدست این روح کاین گونه بنای ملک در هم گشت و نظم قوم بر هم شد مر ایزد را سپاس از بعد از آن کز غیبتش ایران همه اندوهگین صحنه، سراسر پرده غم شد پی تجدید فیروزی نسل پاک ساسانی مهین «سید ضیاء الدین » خجسته صدر اعظم شد شد او اندر شجاعت آن کزو، درمانده ضیغم شد شد او اندر سخاوت آن کزو، شرمنده حاتم شد ندانم این طبیب، اجتماعی را چه درمان شد؟ کزو صد ساله زخم مهلک این قوم مرهم شد من اضمحلال ایران را به چشم خویش می دیدم کنون در مغز استقلال این کشور مجسم شد ملک محکم سزد قدر تو محکم رأی را داند کش از احکام تو، بنیان سست ملک محکم شد تو فوق العاده مافوقی به فوق العادگان یکسر ز فوق العادگی ات، فوق فوق العادگان خم شد چنان تاریخ ایران شد، ز تاریخ تو تاریخی که این تاریخ: تاریخی ترین تاریخ عالم شد که می پنداشت ایران را، منظم سازد ایرانی؟ به نام ایزد، کنون، با دست ایرانی منظم شد ببین «عشقی » که هر کابینه را نفرین نمود اینک چسان در مدح این کابینه قدرت مصمم شد میرزاده عشقی