صغیر اصفهانی
مثنوی ها
شمارهٔ ۱۰۴ - آقای بهمنی یکی از شعرای گستاخ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اشعاری اعتراض آمیز نسبت به خلقت سروده بودند آقای سرهنگ اخگر به جواب آن مبادرت و اشعاری سروده به اسم بی چون نامه به چاپ رساندند مدیر روزنامهٔ کانون شعرا آقای حسین مطیعی آن دو منظومه را در دسترس نویسندگان و شعرای دور و نزدیک گذاردند و از آنان نظریه خواستند و آنها را در کتابی به اسم اسرار حقیقت به چاپ رساندند اشعار ذیل نظریه حقیر است که در آن کتاب به چاپ رسیده. مدیرنامهٔ نامی کانون به بیچون نامه ام چون ساخت ممنون نخست آوردمش تحسین بسیار که همت میگمارد خوش بدینکار هزاران همچو من شرمنده دارد که نام شاعران را زنده دارد غرض خواندم به بیچون نامه اندر جواب بهمنی از طبع اخگر به یزدان بهمنی گستاخ بوده جوابی اخگرش نیکو سروده باخگر افرین وین نظم دلکش که الحق آب میریزد بر آتش جواب بهمنی نظمش نه تنهاست که این پاسخ برای بهمنی هاست روانچون آب و سوزان همچو آذر عجب دارم ز ریزشهای اخگر یکی پرسید از من این چه حالست که با حق بهمنی در این مقالست بدو گفتم بود این حال آنحال که نسبت با پدر دارند اطفال ندید استی مگر آن طفلک خام پدر را میدهد بی پرده دشنام به بخشاید پدر بر او ز رحمت نخواهد بهروی آسیب و زحمت گرش دستی بصورت زدنه کین است که تادیب است و عین رحمت اینست من این دانم که حق با بی نیازی کند با مشت خاکی عشقبازی الا ای بهمنی جان برادر مکن از این چرا و چون سخن سر ادب را پیشه کن نسبت بخالق که تا گردد بتو کشف این حقایق یقین دانم تو را این گونه آهنگ بگاه غم بر ام د از دل تنگ بکن پندی سرورآور ز من گوش گرت فرسوده غم بر دفع آن کوش ظهور غم بود از نارضائی رضا شو تا زغم یابی رهائی حقیقت نارضائی خود ملالست چرا گفتن به کار ذوالجلال است چرا گفتن به کار حق فضولیست سزای آن فضولی این ملولیست صغیر اصفهانی