صغیر اصفهانی
مثنوی ها
شمارهٔ ۳۵ - ماهی و صدف
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ماهیکی در تک بحر از صدف کرد سئوالی پی کسب شرف گفت که ما هر دو ببحر اندریم فیض بر از آب روان پروریم زانچه تو یک قطره ننوشی فزون من خورم از حد تصور برون لیک از آنجمله که من میخورم دانه بدل هیچ نمی پرورم تو به یکی قطره که در دل بری گوهری از آن به درون پروری کشف کن این راز و مرا بازگوی آنچه نهفته است در این راز گوی گفت کنی آب محیط ار تو نوش آنهمه بیرون کنی از راه گوش لیک من آن قطره چو نوشم دهان بندم و سازم بدل آنرا نهان حفظ وی از آفت نقصان کنم در دل خود تربیت از آن کنم لاجرم آن دانهٔ روشن شود مایهٔ فخر و شرف من شود کم ز صدف نیستی ای هوشیار پند صدف گوش کن و هوشدار این همه آیات و کتاب مدل این همه تحقیق ز ارباب دل این همه اندرز برون از عدد کش نبود راه به پایان و حد در تو از آن رو ننماید اثر کت بدل از گوش ندارد گذر هرچه از این گوش تو آید درون می رود از آن ز تغافل برون پند و نصیحت به تو ز اهل خرد آب محیط است که ماهی خورد از ره گوش ار به دلت یک سخن ز اهل دلی آید و گیرد وطن بی سخن آن دانهٔ گوهر شود کام دو گیتیت میسر شود آری اگر سامعه در کس بود یک سخنش در دو جهان بس بود هر صفت نیک صغیر آزمود هیچ به از راز نهفتن نبود صغیر اصفهانی