صغیر اصفهانی
مثنوی ها
شمارهٔ ۳۴ - مرام احمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
احمد خاتم شه اقلیم جود جان جهان مهر سپهر وجود عقل که آئینهٔ ایزد نما ختم رسل مهبط وحی خدا گشت چو مأمور رسالت ز حق برد سراسر ز رسولان سبق مذهبی آورد برای عباد جمع در آن علم معاش و معاد داد دو تیغش احد بی شریک کان دو بود یک چو ببینیم نیک زان دو یکی تیغ لسان بلیغ دافع شرک خفی آنطرفه تیغ وان دگرش شرک جلی را بکار قاتل هر شرک منش ذوالفقار گفت حقش کای دو جهان آن تو خلق جهان طفل دبستان تو چون به دبستان وجود ای حبیب شخص شریفت بود آخر ادیب از تو هر آن طفل نه تعلیم یافت بایدش اندر بر مادر شتافت مادرشان هست عدم بی دریغ سوی عدم ساز روانشان به تیغ آمده باغی بمثل این جهان خلق درختان و رسل باغبان آن همه در باغ جهان آمدند خدمت خود کرده و بیرون شدند حال مربی توئی ای مؤتمن با تو بود تربیت این چمن بعد تو چون نیست دگر باغبان کار تو اینست بباغ جهان کان شجر خشک بر آری ز جای وان شجر تر بگذاری بپای آن شجر خشگ چو ندهد ثمر باغ به پیرای دگر زان شجر باغ به پیرای که پیراستن نیک چو بینی بود آراستن آن شجر تر بنما تربیت تا برد از تربیتت تقویت حاصل اصلی به کنار آورد میوهٔ توحید به بار آورد زین شجرستان بودای خوش نفس مقصد ما میوهٔ توحید و بس زین سبب آن قائد راه خدا داد به توحید در اول ندا گفت بیابید به توحید بار تا همه گردید از آن رستگار ای که به احمد بودت انتساب ای که کنی پیروی از آنجناب ای که به تهلیل بر آری ندا صورت امر است مکن اکتفا معنی توحید همی بایدت تا که ز توحید فلاح آیدت وان بود این مرتبه کز خشک و تر جلوهٔ حق آیدت اندر نظر ز آینهٔ کون به چشم صفا روی یکی بینی و آنهم خدا صلح کنی با همهٔ کاینات اینت بود اصل فلاح و نجات خشم چو آید تو ز خود رانیش اینت بود دوزخ و بنشانیش با همه در نیک سرشتی شوی اینت بهشت است بهشتی شوی خنده بر این امتم آید که خویش بسته بدان پادشه پاک کیش در طبقات آنچه نظر می کنم حالتشان زیر و زبر می کنم مینگرم در ره دین خامشان نیست بجز اسمی از اسلامشان غیر قلیلی دگران خود سرند مایه بد نامی پیغمبرند مذهب اسلام همه نور دان لیک کنون از همه مستوردان مذهب اسلام صفا در صفاست لیک نه اینست که در دست ماست ای روش حضرت خیر الانام ای تو بهین مذهب و بهتر مرام ای علم قدر تو بالای عرش قدر تو نشناخته اند اهل فرش جان صغیر است ثنا خوان تو جذب کن او را که بود آن تو صغیر اصفهانی