صغیر اصفهانی
مثنوی ها
شمارهٔ ۲۶ - مصاحبت دو نادان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بود یکی مرد تهی مغز خام با زن خود خفته شبی روی بام کرد به حیرت سوی گردون نظر وز زن خود جست ز انجم خبر زن ز کسان آنچه که بشنیده بود گفت و در آن مرد تحیر فزود داد از آن جمله خط کهکشان با سر انگشت به شوهر نشان گفت که این جادهٔ بیت الله است قافلهٔ حاج روان زین ره است مرد چو این مسئله از زن شنید سخت غمین گشت و زبان در کشید گفت مباد اشتری از حاجیان بر سر من اوفتد از آسمان بود در این فکر که از بخت بد اشتر همسایه ز دل بانگ زد گفت همانا شتر آمد فرود به که گریزم من بیچاره زود جست شتابان و به ره رو نهاد از زبر بام به زیر اوفتاد چونکه در افتاد ز بالا به پست دل شده را دست و سر و پا شکست ابله از ابله سخنی کرد گوش نیم چراغ خردش شد خموش نامده اشتر ز سما بر سرش گشت لگد کوب بلا پیکرش زین مثل اربا خردی بی سخن کشف شود بهر تو مقصود من بین دو نادان ز جواب و سئوال فایده چبود؟ غم و رنج و ملال روی دل از صحبت نادان بتاب چونکه ندانی بر دانا شتاب صحیت دانا چه بود؟ کیمیا میشود از آن مس قلبت طلا صحبت دانات معظم کند کعبه وشت قبله عالم کند هرکه به هر رتبه و هرجا رسید از اثر صحبت دانا رسید همدم دانا شوی ار یک نفس حاصل عمر تو همانست و بس مردم دانا که جهان دیده اند نیک چو بینی بجهان دیده اند دیده چو بینا بود و برقرار هست یقین باقی اعصار بکار رونق هر ملت و هر کشوری نیست جز از همت دانشوری حاصل مطلب چو صغیر حزین در همه جا همدم دانا گزین صغیر اصفهانی