صغیر اصفهانی
مثنوی ها
شمارهٔ ۱۰ - پادشاه رعیت نواز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پادشهی بود رعیت نواز ساز عدالت بجهان کرده ساز خلق بعهدش همه در اتبساط باز بدلها شده باب نشاط در حق آن دافع ظلم و فساد دست دمی بر شده بس از عباد خطبه که بر نام وی آراستند خلق بتعظیم ز جا خاستند طفل همان دم که گشودی زبان بود ثنا خوان شه کامران پیرزنان نیمه شبان از اله جسته همه رفعت و اقبال شاه آمده آب و گل آنسر زمین یکسره با مهر شهنشه عجین الغرض آنشه چو از این خاکدان رفت به سوی وطن جاودان سد ره مرگ نه زر شد نه زور قصر شهی گشت مبدل بگور یاد غم آن شه مالک رقاب آتشی افروخت بر آن خاک و آب جامه قبا گشت همی در غمش ملک سیه پوش شد از ماتمش مشعل امید چو خاموش شد آن در و دیوار سیه پوش شد بعد عزاداری و ماتم گری مر پسرش یافت چو او سروری از ره دلخواهی و تجدید رای خواست کند تخت پدر جابجای کرد در آن سعی زاندازه بیش وان متحرک نشد از جای خویش ماند از آن واقعه بس در شگفت بر دهن انگشت تحیر گرفت شب شد و آمد پدر او را بخواب با رخ رخشنده تر از آفتاب شامل او گشته نکو خواهیش داده خدا در دو جهان شاهیش گفت که هان ای پسر تیز هوش تخت پدر را بتحرک مکوش پایهٔ این تخت نه بر گل بود محکم از آنست که در دل بود من بدل خلق ز دم تخت خویش کام روا آمدم از بخت خویش هم تو در آن ملک علم بر فراز تا در اقبال شود بر تو باز ملک گلت هست مسلم کنون ملک دل آور بکف ای ذوفنون خلق ز من دیده بسی خرمی عادت مردم شده آن مردمی هم بتو چون من شده امیدوار زان سبب این تخت بود استوار به ز دل آنرا بجهان جای نیست جای بجا کردن آن رای نیست پایهٔ آن گر ز دل آید برون خودبخود این تخت شود سرنگون هم تو صغیراز دردل رخ متاب وانچه که خواهی همه زین دربیاب صغیر اصفهانی