صابر همدانی
غزل ها
شمارهٔ ۳۹: خرم آنروز، که بودیم من و او باهم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خرم آنروز، که بودیم من و او باهم کرده بودیم بسان تن و جان خو با هم در میان من و او بود اگر فاصله ای اینقدر بود که بین گره و مو با هم گر نه از سرو قد دوست نشان می جویند پس چرا فاختگانند بکو کو با هم؟ چه زیان داشت گر از روز ازل میکردیم عدل را پیشه بمانند ترازو با هم؟ دور شود ور ز بزمی که در آن بنشینند دو سخن چین بداندیش جفا جو با هم هر گلی راز ازل رنگی و بوئی دادند گر چه هر لحظه خورند آب زیک جو با هم (صابر)! از فرط شعف دست برافشان؛ که شدند شاد زین طرفه غزل (خواجه) و (خواجو) با هم صابر همدانی