ایرج میرزا
غزل ها
شمارهٔ ۱۵: آزرده ام از آن بُتِ بسیار ناز کن - پا از گلیمِ خویش فزونتر دراز کن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آزرده ام از آن بُتِ بسیار ناز کن پا از گلیمِ خویش فزونتر دراز کن با آنکه از رُخَش خطِ مُشکین دمیده باز آن تُرکِ ناز کن نشود تَرکِ ناز کن از چشم بد کنند همه خلق احتراز من گشته ام ز چشم نکو احتراز کن رندِ شراب خوارم و در سینه ام دلی است پاکیزه تر ز جامۀ شیخِ نماز کن من از زبانِ خویش ندارم شکایتی چشم است بیشتر که بود کشفِ راز کن بویی ز بوستانِ مَحَبَّت نبرده اند سالوس زاهدانِ حقیقت مَجاز کن این حاجیان به حشر عِنان در عِنان روند با اشترانِ طَیِّ طریقِ حِجاز کن من پرورا ندَمَت که تو با این بها شدی طفلی ندیده ام چو تو بر دایه ناز کن کی آرزویِ سَلوی و مَنّ ره دهد به دل آن اکتفا به نان و پنیر و پیاز کن آن را که آز نیست به شاهان نیاز نیست سلطانِ وقتِ خویش بود ترک آز کن نه زور سود داد و نه زاری عِلاج کرد آری ، زرست زر ، گره از کار باز کن ما را هوایِ خدمتِ فرمانروایِ مُلک هست از هوایِ رویِ بُتان بی نیاز کن فرّخ وُثوقِ دولت کز عدلِ او نماند دستِ طمع به مالِ رعیّت دراز کن جز تُرکِ من که تازه کند مشق تُرکتاز در عهدِ او نماند دگر تُرکتاز کن دشمن به دار کرد ، ببین چون کند به دوست آن دشمنانِ خویش چنین سرفراز کن ایرج میرزا